معنی گونه و قسم

حل جدول

گونه و قسم

دسته، جنس، نوع


قسم و‌ گونه

نوع

فرهنگ عمید

قسم

سوگند،
* قسم خوردن: (مصدر لازم) قسم یاد کردن، سوگند خوردن،
* قسم دادن: (مصدر متعدی) کسی را سوگند دادن،

لغت نامه دهخدا

قسم

قسم. [ق َ] (ع مص) پخش کردن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). || افتادن چیزی در دل و گمان پیدا شدن بدان و سپس آن گمان نیرو گرفتن و به یقین رسیدن. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). قوت گرفتن جانب معلوم سپس مرجوحیت آن چندانکه حقیقت گردد. (منتهی الارب). || پریشان و متفرق کردن. گویند: قسم الدهر القوم. || اندازه کردن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). گویند: قسم فلان امره، قدره و نظر فیه کیف یفعل او لم یدر ما یصنع فیه. (اقرب الموارد). || نوبت نگاه داشتن. گویند: قسم بین النساء؛ نوبت ایشان را نگاه داشت. (منتهی الارب). مراعات برابری بین زوجات در خوراکی و آشامیدنی و پوشیدنی و بیتوته در دوستی و وطی، و قسم از واجبات است. (جامع الرموز، فصل نکاح قن) (ذخیره العباد آیهاﷲ فیض).

قسم. [ق ِ] (ع اِ) چون: هر قسم، هر چون. || بهره و نصیب. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). سهم. بهر. تیر. بخش. برخ. رسد:
محمد از سر انگشت خود اشارت کرد
مه تمام به دو قسم شد بحکم اﷲ.
سوزنی.
مه صیام به دو قسم کرد او و گذاشت
به قسم روز به صوم و به قسم شب به صلوه.
سوزنی.
داری از رسم و ره و سان ملوک نیکنام
حصه و حظ و نصیب و قسم و بخش و بهر و تیر.
سوزنی.
حاصل ز تو جز درد دل ریش ندارم
قسم از لب نوشین تو جز نیش ندارم.
سیدحسن غزنوی.
ج، اقسام. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). جج، اقاسیم. (ناظم الاطباء).
- قسم شی ٔ، چیزی است که در تحت آن شی ٔ مندرج گردد و اخص از آن باشد، چون اسم که از کلمه اخص و در تحت آن مندرج است، و جزئیات مندرج در تحت یک کلی یا به ذاتیات با هم تباین دارند یا به عرضیات و یا به هر دو، نخست را انواع و دوم را اصناف و سوم رااقسام نامند. (ترجمه از تعریفات).
|| خوی و عادت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به قَسْم شود. || قسمت. (یادداشت مؤلف):
خدا از چنان بنده خرسند نیست
که راضی به قسم خداوند نیست.
سعدی.

قسم. [ق َ س َ] (ع اِ) سوگند. (منتهی الارب). یمین به خدا یا به غیرخدا. و قسم اسم است از اَقْسَم َ. (اقرب الموارد).
- قسم به خدا، به خدا سوگند. به خدای قسم. سوگند با خدای. باﷲ. واﷲ. تاﷲ. ایم اﷲ. هیم اﷲ.
- امثال:
قسمت را باور کنم یا دم خروس را، درباره ٔ کسی گویند که ادعایی کند و علایم و اَماراتی در میان باشد که دلیل کذب ادعای او تواند بود.

قسم. [ق َ] (اِخ) نام جائی است. (معجم البلدان، از ادیبی).

قسم. [ق ُ] (ع ص، اِ) ج ِ قسیم، به معنی جمیل. (اقرب الموارد). رجوع به قسیم شود.

قسم. [ق ِ س َ] (ع اِ) ج ِ قسمه. (اقرب الموارد) (منتهی الارب): یا قاسم الرزق قدخانتنی القسم. (اقرب الموارد). رجوع به قسمه شود.

قسم. [ق َ] (ع اِ، اِمص) عطا و دهش. (منتهی الارب). عطاء. (اقرب الموارد). و به این معنی جمع ندارد. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). || رای. || شک و تردد. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). تردید. (ناظم الاطباء). || باران. || آب. || قدر و اندازه ٔ هر چیزی. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). || خوی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). خلق. || عادت. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و در این دو معنی اخیر به کسر قاف نیز آمده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به قِسْم شود.
- حصاهالقسم، سنگریزه ها است که در ظرفی گذارند و آب بر آن پاشند به قدری که بپوشند آن را، و این هنگامی است که در سفر هستند و آب کم است و بدین وسیله آن را بین خود تقسیم کنند تا هر کس به اندازه ٔ دیگری سهم خود را برد. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب).


گونه گونه

گونه گونه. [ن َ / ن ِ ن َ / ن ِ] (ص مرکب) رنگارنگ. (انجمن آرای ناصری ذیل ماده ٔ گون). گوناگون. لونالون. ملون به الوان. از هر لون. از هر رنگ. رنگهای مختلف:
ز هر گونه گونه درخشان درفش
جهانی شده سرخ و زرد و بنفش.
فردوسی.
|| اقسام مختلف. (ناظم الاطباء). متنوع. متعدد. بسیار. از هر نوع. از هر شکل. جور به جور. جوراجور. از هر دست و از هر صنف:
ز بس گونه گونه سنان و درفش
سپرهای زرین و زرینه کفش.
فردوسی.
هوا سربسر سرخ و زرد و بنفش
ز بس نیزه و گونه گونه درفش.
فردوسی.
گهی چو مرد پریسای گونه گونه صور
همی نماید زیر نگینه ٔ لبلاب.
لبیبی.
و مرغزار پرمیوه ما بودی، از تو میوه گونه گونه یافتیم. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 338). شخص امیر ماضی... را در پیش دل و چشم نهد و در نعمتها و نواختهای گونه گونه و جاه و نهاد وی نگرد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 333).
بار خدایا بسی عذاب کشیدی
انده و تیمار گونه گونه بدیدی.
قطران.
نشانه کردم خود را به گونه گونه گناه
نشانه ٔچه که برجاست تیر خذلانم.
سوزنی.
هریکی گونه گونه از رنگی
بوی هر گل رسیده فرسنگی.
نظامی.
از این در گونه گونه دُرهمی سفت
سخن چندان که میدانست میگفت.
نظامی.
گونه گونه شربت و کوزه یکی
تا نماند در می غیبت شکی.
مولوی.
گونه گونه خوردنیها صدهزار
جمله یک چیز است اندر اعتبار.
مولوی.
به رنگ رنگ ریاحین و گونه گونه نبات
به غور و نجد زمین فانظروا الی الاَّثار.
(ترجمه ٔ محاسن اصفهان ص 99).
|| (اِ مرکب) اطوار مختلف. اشکال مختلف. هیأتهای مختلف. حالات مختلف:
تا دگر روز در جهان آید
پس بگردد به گونه گونه جهان.
سعدی.

عربی به فارسی

قسم

اداره گروه اموزشی , قسمت , شعبه , بخش , تقسیم , پیمان , سوگند , قسم خوردن , مقطع

فرهنگ فارسی هوشیار

قسم

عطا و دهش، رای، شک و تردید، خلق و خوی پخش کردن، پریشان و متفرق کردن جمع اقسام، سهم، بهره، بخش سوگند، بخدا سوگند، بخدای قسم خوردن


گونه گونه

‎ گونه گونه رنگارنگ، مختلف متعدد بانواع و اقسام: و چون خوانسالاران خوانها نهاده و سماطها کشیده اطعمه گوناگون از حد چند و چون بیرون. . . توضیح بهمین معنی گاه بصورت قید اید: هر روز هزار بار چون بوقلمون می گرداند عشق توام گوناگون. (عطار)

فرهنگ فارسی آزاد

قسم

قِسم، هر قسمت از آنچه که تقسیم شده، نصیب، در فارسی به معنای، نوع، گونه و صِنف نیز مصطلح است (جمع: اَقسام جمع الجمع: اَقاسِیم)،

معادل ابجد

گونه و قسم

287

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری